
یک چشم من از فراق جانانه گریست
چشم دگرم حسود بودونگریست
چونروز وصال شدمن اورا بستم
گفتم نگریستی نباید نگریست





از باغ میبرند چراغانیت کنند
تاکاج جشنهای زمستانیت کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
بااین بهانه که بارانیت کنند
یوسف به این رهاشدن از چاه دل مبند
اینبار میبرند که زندانیت کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن میروی
شاید به خاک مرده ایی ارزانیت کنند
یک نقطه بیش نیست فاصله رحیم و رجیم
از نقطه ایی بترس که شیطانیت کنند
آب طلب نکرده همیشه مرادنیست
گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند

عشق آمدوصبراز دل دیوانه برون رفت
صدشکر که بیگانه از این خانه برون رفت

اگه با دیدن من غم تو دلت جا میگیره میمیرم که تا ابد قلب تو آروم بگیره

آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خرنشیو گریه کنی
کل دنیا یه سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خوانی
به خدا مثله تو تنهاست بخند

من تمنا کردم که تو با من باشی
توبه من گفتی هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
ومرا غصه این هرگز کشت

ومرا غصه این هرگز کشت
پاسخی سخت و درشت
توبه من گفتی هرگز هرگز
من تمنا کردم که تو با من باشی
